الف
هفت حکم راهبردی !
شورای سردبیری: وعده کرده بودیم یکبار دیگر و با نگاه به نتایج جنگ اخیر، استراتژی کنونی امنیت ملی کشور را ارزیابی کرده و صورتبندی خلاصهای از کیفیات بدیل وضع کنونی ارائه دهیم. الوعده وفا!
حدود نیم قرن پیش، هنگامی که آقای خمینی در فردای به چنگ آوردن قدرت انقلابی در نخستین اعلامیه بینالمللی خود عشایر و ارتش عراق را برای سرنگون کردن حکومت صدام حسین فراخوان داد، سنگ بنای انحراف حکومت تازه تاسیس از درک جهان پیرامون گذاشته شد و اگر رسیدن به ستاره ثریا در این ۴۷ سال ممکن بود، ما اکنون دیوار کجی از ایران تا ثریا داشتیم. فرض اینکه مردم دنیا منتظرند ببینند ما چه فرمانی میدهیم؛ و در کنارش سپردن گردن ارتش ایران به دست دیوانه مخبطی چون خلخالی! آنچه هنوز رخ میدهد، ادامه “قزمیت” سیاست همان سالهاست!
آقای خمینی حق داشت: بزرگترین انقلاب نیمه دوم قرن بیستم را رهبری کرده و به زعامت کشوری مهم و ثروتمند رسیده بود. هر کس دیگری هم که پانزده سال تمام بی خبر از آنچه در جهان میگذرد فقط در کوچههای نجف بین خانه و مسجد تردد کرده بود چنین میکرد. آن پانزده سال، شد موتور “شاه باید برود” و به موفقیتی شگرف انجامید، و همه را در بستری از اشتباهات شناختی به کج ساختن آن دیوار مشغول کرد. اصولا اختلاف آقای خمینی با امثال طالقانی و منتظری، بر سر تفاوت آن پانزده سال بود: آنها چه در زندان و چه در جامعهای پویا و روبه تحول، به شناختی از سازوکار جهان رسیده بودند که نیل به آن در کوچه پسکوچههای نجف ممکن نبود. امروز، ایرانیها هزینه آن شناخت نایافته آن سید مرحوم را میدهند.
به واقع، آنچه از فردای انقلاب در سال ۵۷ جریان یافت بر همین مبنا بود . حکم خیالانگیز هر مسلمان یک سطل آب بریزد تا اسرائیل را آب ببرد، هنوز جاری است ، هرچند در کلامی و لباسی دیگر!
اما نمیخواهیم گورهای کهنه را بشکافیم و غرض فقط نشان دادن ریشههای وضعیت موجود است. در چهل سال اخیر و دوران جنگ با عراق، حکومت هرگز در مورد اینکه استراتژی امنیت ملی آن چیست و چه مبنایی دارد اندیشه نکرد و حرفی نزد (از محسن رضایی فرمانده نظامی اصلیاش اصلا توقع فکر در این موصوع میرفت؟؟) و گمان ما این است که استراتژی امنیت ملی برای آن موضوعی ناشناخته و عبارتی گنگی بود، هرچند عملا و بطور غریزی، بر همان مبانی اندیشگی آقای خمینی، راهبردی محوری را بطور روزمره پیگیری کرده است.
چنانکه قبلا گفتهایم، آن تصورات در روند تکاملی خود به استراتژی امنیت ملی اسرائیل(استراتژی پیرامونیperipheral) شباهت یافت: ایجاد ایستگاههای دفاعی در پیرامون و ورای مرزها، تا بتوان امنیت مرزها را حفظ کرد. در این انتخاب البته اشتباهی بلاهتبار نیز رخ داد: برای اسرائیل، آن استراتژی یک استراتژی دفاعی بود: محاصره کشورهای متخاصم محاصره کننده اسرائیل، توسط متحدانی در پشت سر اعراب(ایران، اتیوپی، کردها، و در نهایت ترکها). برای ایران، این استراتژی پیرامونی ابتدا به صورت یک استراتژی تهاجمی پیرامونی تعریف شد.: چیدن سلاح و نفر در اطراف اسرائیل برای تهاجم و نابود کردن آن! آنچه بعدا به عنوان بازوی رزمی(جهاد اسلامی و حزبالله) و نیروی نیابتی(همانها بعلاوه گروههای شیعه عراقی و یمنی و خرده گروههایی در سعودی و بحرین و آفریقا) و بعد محور مقاومت(همه اینها بعلاوه نیمی از حاکمیت عراق و سوریه اسد) فرموله و تعریف شد، در واقع زاده همین خط مشی بود. در فرجام این مسیر انحرافی، همه اینها به جای نیروی نابودکننده اسرائیل، تحت عنوان سپر دفاعی ایران به اذهان و افکار عمومی چپانده و جمله اگر در سوریه نجنگیم باید در تهران بجنگیم از آن زاده شد: افلاس یک تحرک پر هزینه چهل ساله، که فقط امثال جامعهنو به اجبار عنوان پرطمطراق استراتژی امنیت ملی بر آن مینهند. البته که هرچه هست، جز افلاس همان سیاست نیست.
برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب، میتوانیم آنچه را طی سالهای اخیر در باره رفتار حکومت و استراتژی بدیل آن گفتهایم خلاصه کنیم:
۱- موقعیت تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی، اقلیمی ، فرهنگی و سیاسی ایران در سالهایی دراز تکالیف دفاعی آن را از بلندپروازی تهاجمی مهمتر و حیاتیتر ساخته است. حداقل از دوران شاهعباس، ایران موقعیت درونگرای دفاعی داشته است. این کیفیتی ماهوی است و نه انتخابی از روی ترس یا هوس. رفتار تهاجمی به مکانی در دور دست، خطاست.
۲- در جهان امروز، رها کردن دولتهای همسایه و تکیه کردن به گروههای مخالف آنها خطای پرهزینه است،. دنیای امروز دنیای پذیرشهای دوفاکتو است و ایران با به رسمیت شناختن دولتهای همسایه (هرچه که هستند) بهتر بر آنها تاثیر میگذارد تا توسط گروههای نیابتی و دارودستههای فرقهای!
۳- نظام و دولت ملی استواری و دوام و کارکرد بهتری از نظام و دولت دینی و فرقهای دارد. سیاست امری ذاتا سکولار است و نه عقیدتی و ایدئولوژیک! صد سال پیش، مرحوم مدرس حرفی کاملا اشتباه زد که دیانت و سیاست یکی هستند.
۴- هویت ملی ایرانیان تکپایه و مبتنی بر جغرافیای انسانی و فرهنگ و تاریخ دراز عمر آنهاست. برای ایرانیان هویت دینی خاص وجود ندارد و هویت مذهبی آنان منشعب از همان هویت ملی و انتخاب تاریخی هشیارانه آنان برای رویارویی با اعراب است نه هویتی مستقل. سیاست حکومت برای فروکوفتن هویت ملی و عمده کردن هویت مذهبی (تاکید دائم بر تعیین کنندگی مذهب و تکثر مناسک و تزریق مذهب بر همه چیز) اشتباه و واکنش آفرین بوده است.
۵- امتیازات برقراری تعادل در روابط با قدرتها، از سوگیری به نفع یک قدرت برتر بیشتر است. یک بازیگر کوچک مستقل بودن بهتر است از آس بودن در دست یک کشور دیگر!
۶- توسعه روابط اقتصادی با دیگران بهترین تضمین نگه داشتن آنها در کنار خود در هنگامه بروز اختلافات سیاسی و درگیریهای نظامی است؛ دادن امتیاز اقتصادی به دیگران باج است و برقرای روابط متعادل با سود دوجانبه نوعی بیمه. باید بین آنها فرق گذاشت.
۷- و بالاخره، منبع قدرت ملی هر کشور در داخل آن است و درمورد کشور ما، نه در بیابانهای عراق یا جنوب لبنان یا هر خرابآباد دیگری! حکومتها و نظامهای درازعمر، بنیه و تاب آوری خود در زمینه حفظ امنیت ملی را از مسیر حفظ حقوق طبیعی برابر و همگانی همه ساکنان، دوری از فساد، پویایی اقتصاد ، و به دست دادن تصویر قابل باور و امیدوارانهای از امنیت و رفاه عمومی در آینده کسب میکنند. در حال حاضر ما فاقد بسیاری از این کیفیات هستیم.
اگر امکان صدور حکمی قطعی بود، میتوانستیم بنویسیم بدون آنکه این هفت بند به دقت به اجرا گذاشته شوند، پسرفت ملی، تضعیف منطقهای، رمق از دستدادگی اقتصادی، و متراکم سازی انواع تضادهای داخلی و تعمیق گسلهای درونی تا حد تکه تکه شدن آب و خاک ادامه خواهد یافت.