شاید بهترین استراتژی در مبحث اثبات وجود یا عدم وجود خدا این باشد که در این گونه بحثها وارد نشد، چرا که اثبات وجود یا عدم وجود خدا در زندگی اجتماعی ما نقش اساسی بازی نمیکند, البته این استراتژی شاید تا زمانی مفید باشد که فرد یا حاکمیت با اثبات یا رد آن قصد اعمال قدرت نداشته باشد. هر چند هر دو گونه این باورها را در حاکمیت دیدهایم، حکومت خدا باوران و دین محوران را با پوست و استخوانمان در ایران لمس کردهایم و در مورد حکومت خدا ناباوران هم خوانده ایم -به عنوان مثال دوران استالین در اتحاد جماهیر شوروی سابق. در این میان نکته ای که بر جسته تر به نظر میرسد این است که اعتقادها و تفکرهای خدا باوران و ناباوران وقتی به صورت اجباری و یا با ترویج خرافه و جهل به مردم تحمیل و یا القاء شود جامعه را دچار مشکلات فراوان خواهد کرد. در این نوشتار، تلاش خواهد شد که چگونگی این مشکل ساز شدن در جامعه به صورت یک استنتاج منطقی مورد بررسی قرار گیرد.
اگر نظریه یا مرامی توسط حاکمیت به جامعه یا به مردم تحمیل شود, ضرورتا گروهی به دنبال منافعی هستند و همزمان گروهی دیگر منافع شان در خطراست و برای حفظ منافعشان مجبور به ایستادگی در مقابل تحمیل وارد شده، خواهند شد. وقتی حاکمیت به من و شما بگوید که خدا وجود دارد و جهان را چنین و چنان به وجود آورده و خواستار این و آن است، در نتیجه من و شما باید به نظامی خاص تمکین کنیم چرا که خدا اینطور خواسته است (و یا برعکس). به عبارت دیگر, وقتی معیار سنجش مشروعیت قوانین و حاکمیت بر خدا باوری و اسلام بنا شود, اساس نظام سیاسی کشور مشروعیت اش را از اسلامی بودنش خواهد گرفت. بر همین اساس من و شما باید از حاکمیت تبعیت کنیم چرا که به این وسیله از خدا تبعیت می کنیم. در این سیستم سیاسی ما دچار مشکل جدی می شویم, زیرا آزادی و زندگی ما در چهارچوبی جدا از ما تعریف و مشخص می شود.
فرض کنید تمام مردم ایران جمع شوند و بخواهند نوع حکومت و یا سیستم سیاسی برای اداره کشورشان را انتخاب کنند. یکی نظام پادشاهی را پیشنهاد می کند که در آن بزرگی یا قلدر خاندانی بر تخت می نشیند و تاجی بر سر می گذارد و بعد از مرگش, فرزند ارشد او بر تخت می نشیند. در این روش شاید اینکه چگونه یک فرد را به پادشاهی انتخاب می کنیم و چطور حکومتش استمرارپیدا می کند را بطور نامشخصی باید بپذیرفت. چرا که توجیه منطقی برای به تخت سلطنت نشستن پسر یا دختر ارشد حاکم برای من و شما وجود نداشته و یا مطرح نشده است. در ایران، ما تا کنون از زمانی که تاریخ به یاد دارد, ایرانیان کسی را با رای گیری پادشاه نکرده اند. معمولا یک فرد قلدر و یا هوشمند با دار و دسته ای توانسته قدرت را در یک منطقه به دست آورده و از آنجا قلمرو خود را گسترده تر کند تا جایی که خود را پادشاه یا سلطان بخواند. بعد از تسلط، با قلدری و به زور شمشیر مخالفان خود را از دم تیغ بگذراند و حکومت خود را تثبیت کند. اما چطور حکومتشان استمرار پیدا می کند؟ این سوالی بوده که موبد موبدان ، مغانها و روحانیون پاسخ آن را برای مردم کوچه و خیابان فراهم و ارائه می دادند. “شاه سایه خدا بر روی زمین است” و “نژاد آنها با خون مردم فرق دارد”. به این ترتیب جامعه را به, اشراف, نظامیان, کشاورزان, دبیران و … طبقه بندی می کردند. هر کس بر اساس نژاد و طبقه ای که به آن تعلق داشت, از امکانات جامعه سهمی برخوردار و بر اساس آن می توانست در تصمیم گیریهای سیاسی, اقتصادی, فرهنگی و … دخالت یا سهیم شده و از مزایای اجتماعی, سیاسی و اقتصادی طبقه اش استفاده کند.
به همین ترتیب، نقش فرهنگ سیاسی و سیاستهای فرهنگی که شکل یافته از خدا باوری و استفاده طولانی از “قوانین الهی” برای توجیه و استمرار حاکمیت بوده و شده, دلایل مهم ادامه تمکین مردم از حاکمیت و استمرار حیات حکومت (نظام) است. این قاعده ساده شامل تمامی پادشاهان ایرانی و غیر ایرانی در تمام جهان می شود و ربطی به پادشاه خوب و بد ندارد. البته در اروپا نظامهای سیاسی یافت می شود که هر چند وقت یک بار پادشاه سلطنت خود را به رفراندوم می گذارد، ولی باید توجه داشت که حیات سیاسی آن کشورها بر اساس دین و قوانین دینی نبوده و در رفراندوم پیشنهادی, نظام دیگری را به مردم عرضه نکرده است.
با استناد به پیشینه تاریخی که در بالا آورده شد, استفاده ابزاری از خداباوری که به صورت برهنه تری در نظام ولایتی-فقاهتی نمود پیدا کرده است را می توان بهتر مورد بررسی قرار داد. در این نظام, با پیچیدگی خاصی، دموکراسی به معنای حاکمیت مردم بر مردم, مسخ شده است (۱). این سیستم حکومتی, دیگر نیازی به اثبات وجود خدا ندارد بلکه وجود خدا در نماینده او بر روی زمین, ولی فقیه را, غیر قابل انکار می داند. اما وجه تمایز آن با نظام پادشاهی در ضروری بودن اجرای قوانین شرع و احکام الهی به عنوان “قوانین مدنی و جزایی کشوری” است. در واقع حاکمان در این سیستم, اصل را بر این نهاده اند که همه مردم خدا را قبول دارند, خدا باوری در ذات مردم است و فرامین خدا تنها راه نجات مخلوقات و رسیدن به سعادت نهایی است. اما ایراد اشکار این تفکر در این است که مردم یا شهروندان کشور نمی دانند که خدا برای بهبود زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه شان چه گفته و چه می خواهد. مردم نمی دانند که راه حلی که خدا برای سعادت مردم فراهم کرده, از کجا شروع و چطور می باید پیموده.
در سال ۵۷ و بعد از انقلاب, رژیمی از این نوع (ولایتی-فقاهتی)، بسترش ریخته شد و در کمتر از یک دهه ساختار واقعیش به صورت نهائی پدیدار شد. در تمام طول تاریخ کشورمان روحانیون و مغانها در کنار پادشاهان یا پادشاهان آنها را در کنار خود داشتند. اما برای اولین بار بود که روحانیون توانستند به جای پادشاه هان بر تخت بنشینند و به مانند آنها حکمرانی کنند. سوالی که ذهنهای بیشتری را به خود مشغول کرده است این است, که چگونه ولی فقیه توانست بر تخت قدرت مطلقه بنشیند؟ به نظر من این برمی گردد به فرهنگ استبداد پیشین یا حداقل به پیشینه طولانی حکومتهای سابق که حاکم بر این سرزمین بودند, بی تاثیر نبوده است. آنها با پیش زمینه فکری “شاه سایه خدا بر روی زمین است” و ترسیم یک جامعه “کامل” که بر مثلث “خدا, شاه, میهن” استوار شده بود و یک فرد “خاص” را لازمه پیوند ملت با خدا در نظر داشتند. بر روی همین بستر پیش ساخته شده٬ امکان مقبول سازی حاکمیت ولایت مطلقه فقیه در چند مرحله فراهم و قابل توجیه می شود.
توجیه این سیستم, که بصورت استمرار و بازگویی وقایع تاریخی یا بازسازی شده در افکار عمومی ساخته شده, را می توان این گونه بیان کرد؛
الف) همه به خدا باور دارند.
ب) همه به اسلام اعتقاد دارند.
ج) شیعه و دوازده امام مظهر و سمبل اسلام واقعی است.
د) راه حل سعادتمند شدن انسانها در قرآن، احادیث، سنت پیامبر و امامان نهفته است.
ه) چون تمامی راه حل های سعادتمند شدن در اسلام وجود دارد، پس برای رسیدن به کامل انسانی یا تکامل اجتماعی لازم است از تمام دستورات آن بدون چون و چرا پیروی کرد.
و) هر کس به جایگاه درک این دانش و خرد الهی رسیده باشد, توانایی رهبری مردم و جامعه و لیاقت تمکین کردن را دارد.
ز) چون ضرورت و هدف زندگی رسیدن به مقامی است که خدا برای انسان در نظر گرفته است٬ پس لازم است تمامی انسانها به حکم الهی تمکین کنند و یا مردم را به تمکین از خدا, برای رسیدن به سعادتشان, مجبور کند.
ک) بر مسلمانان شیعه احکام شرع بصورت کامل واجب است. آنهایی که مسلمان شیعه نیستند تمکین احکام شرع به صورت کامل واجب نیست اما تمکین از قوانین جامعه اسلامی الزامی است. احکام شرع تبدیل به قوانین کشوری شده و تمامی مردم – مسلمان، غیر مسلمان، با خدا و بی خدا- ملزم به تمکین از قوانین اسلامی که قوانین مدنی و جزایی کشوری نیز است، هستند. برای مثال، قصاص که یکی از قوانین شرع است به صورت قوانین کشور به اجراء درمی آید.
حال اگر بتوانیم از زاویه دیگری به این تحول سیاسی بعد از انقلاب نگاه کنیم، متوجه می شویم که یک قلدر یا هوشمندی به نام آیت الله خمینی با زور و خدِعه این نظام را در ایران استوار کرد. سپس سیستم حاکمیت آن را از خداباوری (خدا, شاه, میهن)، که یک فرد دارنده تمامی قدرت سیاسی است, در یک تکامل واپسگرایانه به سیستم حکومتی ولایت مطلقه فقیه تبدیل کرد. با تثبیت تفکر فرهنگی و استیلای منطقی نما که در بالا آمد, او توانست استمرار این نظام را برای مدتهای طولانی تضمین کند. به این ترتیب در ایران، ما شاهد حاکمیت نظام سیاسی هستیم که حکومت “نماینده خدا بر روی زمین” را مشروع و تمکین از او را واجب دانسته است. قدرت و استیلاء و استمرار دارنده آن, در این نظام به این صورت اعمال می شود:
الف) از طریق خدا باور بودن مردم
ب) قبول اینکه، اسلام تنها مذهب کامل است
ت) قبول اینکه، تمام راه های سعادت در قران , احادیث و سنت پیامبر و امان نهفته است. پ) قبول اینکه، ولی فقیه کسی است که اشراف کامل به قران, احادیث و سنت پیامبر و امامان را داشته و از طریق الهام الهی تنها فردیست که صلاحیت نمایندگی خدا برروی زمین را داراست.
ث) چون قوانین شرع اسلام تنها قوانین کامل برای انسانها و جامعه بشری است، پس احکام شرعی همان قوانین مدنی و جزایی کشور اسلامی خواهد بود.
چ) تمکین از ولی فقیه واجب شرعی است و چون شرع حاکم است, تمکین از ولی فقیه التزام قانونی دارد.
امروزه در ایران، به خوبی نتیجهی استیلاء فرهنگ سیاسی دین محوران حاکم بر کشور, که دلیل اصلی گستردگی فقر، فساد, لمپنیسم و … در جامعه است, را به خوبی می بینیم و لمس کرده ایم. به همین دلیل هیچ انسان آزاده ای نمی تواند حاکمیت یک فرد ،یک گروه و یا یک قشر خاص را بر یک ملت بپذیرد. در دنیای مدرن و مرتبط به همِ امروز، این روش استدلال بر یک جامعه آزاد و دموکراتیک قابل قبول نیست و نخواهد بود. دلیل ناموفق بودن این روش, از نظر سعادتمند کردن جامعه, در نامفهوم بودن و یا در سیال بودن اصول اساسی اش است، هر چند که عنوان می شود که “قوانین الهی” ثابت و غیر قابل تغییر است. ولی شاهد اجرا شرط اول و اصلی آن، که همان هر عمل و گفتاری برای حفظ حکومت جایز و واجب است، هستیم. این شرط یا حکم فقهی به معنی قبول نقض تمامی اصول اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، مذهبی، عرفی و … شناخته شده و حتی مورد قبول سیستم است. یعنی دروغ، اختلاس، تجاوز، شکنجه، اعدام، سرکوب مردم و … برای حفظ نظام جایز و واجب است. توجیه ی که یک فرد دین محور را, به یک بمب و ماشین نابود کننده تبدیل می کند. به انسانی که شک و تحقیق کردن را بر خود حرام و تقلید و تطبیق را بر خود واجب می کند. به انسانی که تحمل دیگر اندیش را نخواهد داشت و عدم موفقیتهای نظام را در رعایت و اجرا نکردن کامل قوانین شرعی میداند و اجازه بررسی دلیلهای دیگر برای شکستهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور را به خود نخواهد داد. در بررسی منبع اصلی این “قوانین الهی” که گفته می شود قرآن است، استدلال استنتاجی دین محوران حاکم را این گونه میتواند ترسیم کرد؛
الف) اگر حقانیت قرآن اثبات شود:
در نتیجه دانش و علم آن نیزاثبات می شود, پس دانش حکمرانی و کشور داری آن نیز ثابت می گردد. بنابراین توانایی قانون گذاری انسان در زندگی اش در مقابل توانایی قانون گذاری خالقش ناچیز خواهد بود و حکومت مردم بر مردم در واقع (از نظر دین محورارن حاکم ) حکومت “جاهلان بر جاهلان ” خواهد بود. زیرا که خالق بهتر از مخلوق میداند چه چیزی برای مخلوقش مفید و لازم است. از این رو حاکمیت خدا بر مردم, حاکمیتی مشروع, منطقی و قانونی است. فرض را بر این بگذاریم که تمامی مردم به پذیرند که قران از جانب خدا آمده است، اما بر اساس این فرض هرگز نمی توان استدلال کرد که دانش و علم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای اداره کشور در این کتاب آورده شده است. یا اگر فرض کنیم که در قران این دانشها و علم نیز وجود دارد، باز نمی توان نتیجه گرفت که انسانها می توانند با تمام تناقضات و ناهنجاریها شخصی و اجتماعی و روانی اش این دانش و علم مطلق قرانی را درک کنند! در نهایت فرض کنیم که خدا قادر و عالم مطلق است, اما این دلیل آن نیست که فردی هر چند عالم واگاه به دانش و علم الهی, قادر و توانایی جانشینی خدا (قدرت مطلق) بر روی زمین را داشته باشد!
ب) اگر حقانیت “قرآن” در علوم اثبات شود:
در نتیجه علم و فرهنگ علمی باید خود را با آن منطبق کند و از آن تبعیت کند و به جای آنکه با تحقیق و شک به حقایق جهانی پی برد شود, یا با روشهای خردگرایانه از طبیعت بهره برداری و نگهداری کنیم، باید با استفاده از قرآن ودانش و علم جهان شناسی الهی, حقایق جهان و بهربرداری از طبیعت را کشف کنیم۱ آنچه در این استدلال نادیده گرفته شده است، این است که چرا علم و فرهنگ علمی باید خود را منطبق با دانش الهی کنند. مگر نه اینکه دانش الهی مطلق و کامل است، پس علم و فرهنگ علمی با شک و تحقیق، در نهایت به آنچه علم مطلق است خواهد رسید و ذاتا اثبات آنچه دین محوران حاکم می کوشند, خواهد بود. یا شاید این استدلال دین محوران حاکم میان بری برای راحتی دانشمندان و مردم در جهت رسیدن به دانش مطلق برای بهربرداری بهتر از طبیعت و زندگی راحت و سعادتمند تر انسانها باشد! اما در عمل آنچه تا کنون علم دین محوران حاکم به مردم تقدیم کرده است، در بهربرداری از طبیعت در تاریخ معاصر, هیچ یا ناصحیح بوده است. یعنی بر اساس علم و دانش الهی مسلمانان هیچ اختراعی، اکتشافی و یا درمان بیماری به ثبت نرسیده است. زندگی اجتماعی مردم در هیچ کشور اسلامی که در آن احکام دینی به عنوان قوانین مدنی و جزایی اجرا میشود، جذابیت برای مردم و حتی مسلمانان آن کشورها نداشته و بیشتر مردم، اگر بتوانند از آن کشورها مهاجرت خواهند کرد. ایران یکی از بهترین نمونه های ان است که مردم به ویژه نسل جوان ان اگر بتوانند از آنجا فرار خواهند کرد.
از نظر عملی اگر به این استدلال توجه کنیم، در کشوری مانند ایران که در هر دهه شاهد یک زلزله وحشتناک و ویرانگری بوده، باید این علم و دانش مطلق الهی راهی برای مقابل با دگرگونی های طبیعت و بهر برداری از آن را به مسلمانان ارائه می داد. اما متاسفانه شاهد بودیم که زلزله های بسیاری رخ داده و تعداد زیادی از مردم بیگناه و مسلمان کشته شده اند. برای بهبود وضع, علما و اندیشمند علم الهی, خواندن نماز وحشت را برای رضایت خدا و یا جلوگیری از قهر بیشتر او و طبیعت به مردم توصیه می کردند. تاریخ صد ساله کشورمان، به خوبی بیانگر این حقیقت است، که نمازهای وحشت هیچ خدمت “مفیدی” برای جلوگیری از زلزله و یا کشته نشدن مردم ارائه نداده است!
ت) اگر حقانیت قرآن در همسو بودن با علوم انسانی اثبات شود:
در نتیجه٬ مناسبات اجتماعی ،سیاسی و اقتصادی را باید بر اساس دستورات ،احادیث پیامبر و دوازده امام و سنت آنها (که هیج وقت اشتباه نکرده اند و دروغ نگفته اند!), استوار و ارزیابی کرد. یعنی دیگر نیاز چندانی به علوم انسانی (جامعه شناسی و روانشناسی و…. اقتصاد) نخواهیم داشت و آنچه لازم و کافی است در منابع دینی آمده و فقط نیاز به اکتشاف آنهاست. اگر مسلمانان عقب مانده اند به دلیل ایمان ضعیف شان به کلام خدا و اجرا نکردن کامل احکام دین است. اگر این استبداد صحیح باشد, پس چرا تمامی کشورهایی اسلامی به دنبال علم و تکنولوژی کسانی هستند که حتی قرآن را نخوانده اند و شاید چیزی بنام احکام شرعی هم نشنیده باشند. چرا حکومت ایران نیازمند اقتصاددانان و حقوقدانها هست؟ چرا علمای دینی نیازمند دکتر و … هستند؟ اگر علم الهی پاسخگوی تمام دردهایی انسانی, اجتماعی, اقتصادی و … است, پس مراجع و اعلمای دین میباید وظیفه درمان, ساخت هواپیماها و … را عهدار شده و آنها پیش تازان تکنولوژی و سازندگان فیسبوک, ویندوز, ای فون … باشند, که متاسفانه نبوده اند.
پ) اگر در مجموع, حقانیت قرآن اثبات شود:
در نتیجه لازم و واجب بودن احکام آن ثابت می شود. پس قبول دستورات اشخاص عالم به قوانین آن نیز لازم الاجرا می باشد. با این فرض که دستورات الهی مطلق و کامل است، حکم اجرا آن توسط افراد عالم به آن, نیز لازم الاجرا می شود.
. ولی دلیل نمی آورند که چه کسی و چگونه عالم بودن آنها را تایید و یا تشخیص می دهند؟ این سوال که اولین عالم, چگونه عالم به علم الهی شده است یا چگونه این افراد مورد تایید و یا رد صلاحیت میشوند, نامشخص باقی می ماند. در این فرض یک حکم نا گفته وجود دارد و آن معصوم بودن حاکم، اگر حاکم قادر به حکم مطلق باشد لاجرم علمش نیز باید مطلق و عاری از اشتباه بوده باشد. چگونه یک انسان “نامعصوم”، به معنی ناکامل، می تواند عالم علم مطلق باشد و عمل به مطلق بکند؟
اکنون با توجه به مطالب مطرح شده ، منطقی به نظر می رسد که بیشتر دین محوران حاکم همواره علاوه بر سعی در اثبات حقانیت قرآن، قصد اثبات معجزه و جاودانی بودن آن را با جمع و جور کردن اعداد و ارقام, و ادعای پیشگویی و تسلط قرآن بر رخدادهای های تجربی و طبیعی که توسط دانشمندان کشف و اثبات شده را بکنند! یا با عنوان احادیث و سنت پیامبر و امامان, به عنوان دانش الهی, برای مثلا, در مورد اثرانگشتان (۲) و شکل گیری جنین (۳) با توسل به آیاتی از قران, قصد حقانیت, معجزه و جاودانی بودن آن کرده و نشان دهند که دانش قران خیلی جلوتر از زمانش بوده است. به همین دلیلی معجزه بودن قران را ثبت کرده و سپس حقانیت دستورات و لازم و لاجراء بودن آن در تمامی عرصه های زندگی را نیز اثبات کنند. در این صورت این سؤالات کلیدی مطرح می شود که معجزه و جاودان بودن قران, آنطور که آنها استدلال میکنند, چه خدمتی به بشریت کرده است؟ آیا قبل از کشف پدیده ای توسط دانشمندان، توفیقی در کشف یا خدمت در این زمینها, قران خوانها و مسلمانان داشته اند؟ یا تنها پس از به سرانجام رسیدن کشف ها یا خدمتها توسط دانشمندان، علما ادعای مطرح شدن آن را در قرآن کرده اند؟! حتی اگر فرض کنیم که تمام این فرضیه ها صحیح باشد باز هیچ کدام از اینها, دلیلی برای حکومت اعلما به جانشینی خدا بر روی زمین و یا حاکمیت فرد بر یک ملت نیز نمی شود.
برای روشن شدن این مطلب اجازه دهید که برایتان داستانی را نقل کنم. می گویند روزی یکی از ناسیونالیستهای گردن سرخ ایرانی با یک اروپایی بحث اش بالا می گیرد و به آن فرد اروپایی می گوید وقتی شما در اروپا آدم می خوردید, ما در ایران حقوق بشر را بر روی لوح سنگی نوشتیم. ان اروپایی با خونسردی کامل حرف او را تایید کرد و گفت: بله شما درست می گویید، اما این ما بودیم که آن را برای شما پیدا کردیم، ترجمه کردیم, نگه داشتیم و برای شما به اجرا درآوردیم. اگر ما نبودیم شما هرگز از این لوح سنگی و کوروش کبیرتان چیزی نمی دانستید, چه برسد به حقوق بشر!
، باید دید که این دانش الهی چه کمکی برای کشف کهکشان ها, درمان بیماریها , ساختن پلها, هواپیماها یا کشتیها, وسایل نقلیه, پیشرفت سیستمهای ارتباطاتی و … یا خیلی ساده چه کمکی برای راحتی زندگی روزمره انسانها کرده است؟ به عنوان مثال آیه مربوط به اثر انگشتان از نظر پزشکی و جرم شناسی چه نتیجه عملی برای بشریت به ارمغان آورده است؟ غربی های غیر مسلمان که قرآن را نخوانده بودند, چگونه بهربرداری از اثر انگشتان در جرم شناسی را یاد گرفتند و به جهانیان یاد دادند؟ آیا با خواندن قران و دزدیدند تکنولوژی مسلمانان؟ چرا مسلمانان قران خوانده نتوانستند از این آیه, که به عنوان یک معجزه قرانی ان یاد می کنند, بهربرداری از اثر انگشتان در جرم شناسی را به انسانها یاد دهند؟ این دانش را اگر از این نامسلمانان یاد نمی گرفتیم – استفاده از اثر انگشتان – آیا مسلمانان قران خوان از طریق علم الهی برای شناسایی مجرمان می توانستند راهی به جهانیان ارائه دهند؟ مطلب طرح شده در قرآن چه خدمتی به علم جرم شناسی و تشخیص هویت افراد کرده است؟
فرض را بر این می گذاریم که قران برای اولین بار, وقتی که بشر درک و فهمی از تشکیل جنین در رحم زنان نداشته است, به خوبی و به صورت کامل توضیح داده باشد که جنین چگونه شکل می گیرد! سوال این است که از آن چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ آیا می توان نتیجه را گرفت که یک مرد به نام ولی فقیه حکمت مطلق بر یک ملت داشته باشد؟ در مورد دانش جنین شناسی که در قرآن آمده، باز این غربیها که قران را نخوانده بودند, تواستند با دانش و روشهای علمی که اختراع کرده بودند, مشکلات مختلف جنین شناسی و باروری را حل کنند. آیت الله خامنه ای رهبر شعیان جهان, مردی که به اعتقاد و علم الهی اش نباید شک کرد, برای باروری پسرش, او را به اروپا و نزد اروپائیان قران نخوانده فرستاد تا آنها او را درمان کنند. خوشبختانه آیت الله خامنه ای با اعتمادی که به دانش علمی غربیان قران نخوانده داشت، توانستند صاحب نوه شوند! دعاها و علم الهی او مشکل بچه دار نشدن پسرش را حل نکرد(۴). فردی که قادر به کمک به فرزند خود, با دعا و علم الهیاش نبود, چطور میتواند ادعا کن که قادر و دارای علم مطلق است و یک ملت باید از او تمکین کنند؟
سوالی که برای هر انسان عاری از تعصب ممکن است پیش آید این است, که چرا مسلمانان و آیت الله هایی که قران را خوانده و به علم الهی آن کاملا واقف اند و ایمانی کامل هم به خدا دارند, نتوانسته اند یکی از این اختراعاتی که این آدمهای قران نخوانده به نام خود ثبت کرده اند را با نام خود به ثبت برسانند.؟ چرا آیت الله ها و مراجع مسلمانان جهان نتوانسته اند بیماریهای خودشان را با علم قرانی معالجه کنند؟ اعجاز قران، وقتی که نتواند تاثیرگذار, خلاق, سازنده و درمان کننده باشد، پس چه دلیلی دارد که از آن به عنوان تنها راه سعادتمند شدن انسانها یا بزرگترین معجزه عصر نام برد؟ کدام گروه از مردم, آنانی که به علوم مطلق الهی در حاکمیت باورمند شده و در تلاش حل مشکلات بشری در تمامی عرصه های اجتماعی, سیاسی و اقتصادی هستند, در یک سو و از سوی دیگر آنهایی که به علوم زمینی – شک و تحقیق- معتقدند, توانسته اند خدمت واقعی به بشریت بکنند؟ دین محوران حاکمیت که با استناد به قرآن خوانی و به معجزه های آن, در پی پیدا کردن مشروعیت سیاسی برای نظام حکم اند یا آنانی که با شک و تحقیق تلاش دارند یا در تلاشند تا پاسخی برای مشکلات بشریت به دور از تعصب فکر بیابند؟
اما اگر دین محوران حاکمیت با استناد به چنین آیاتی فقط قصد داشته باشند که اثبات کنند؛ قرآن در ۱۴۰۰ سال پیش در مورد اثر انگشت و جنین مطلب مافوق عصرش را آورده، باید به یادشان بیاوریم که موضوعات علمی فراوانی را مصریان و ایرانیان در ۴۰۰۰ سال پیش به جهانیان عرضه کردند که فراتر از عصرشان بود. آیا ما باید با روش آنان زندگی کنیم؟ یا اجرای آئین آنان را بر خود تکلیف کنیم؟ یا با شک و تحقیق, در باره ساختن زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بهتر یا هر چیزی که برایمان مهم است، تلاش کنیم تا به آنها برسیم؟
آنچه در این مقاله تلاش شد مطرح شود, چگونگی بهربرداری از خدا باوری و استفاده ابزاری از تاریخ سازی و استمرار وقایع و تفکرات بدون پایه و اساس برای استیلاء و ادامه سلطه و بهره برداری از انسانها توسط حاکمان و حکومتها در ایران بوده است . وقتی که مذهب و ایدئولوژی وآنچه پیامبران آسمانی و زمینی آن (مارکس, مائو, لنین و …) می گویند به صورت فلسفه توجیه استیلای حاکمیت برای حکومت کردن و استمرار آن استفاده شود، قطعاً برای آزادی و روابط انسانی-اجتماعی مشکل ساز خواهد شد. حاکمیت و مذهب اگر برای تحمیل اراده فرد و یا گروه خاصی برای بهره برداری از جامعه یا حاکمیت بر آن باشد, مشکلات اساسی برای ادامه زندگی با مفهوم انسانی آن به وجود خواهد آورد. در ایران عزیزمان، مذهب در حاکمیت یا حاکمیت در مذهب، موجود سیاسی جدیدی را به نام جمهوری اسلامی به وجود آورده که از مذهب٬ خدا باوری و احکام دینی, برای قانونی کردن تمکین جامعه از طبقه جدیدی بنام فقها استفاده ابزاری می شود . مافوق عصر خواندن قران به خودی خود برای ساختن، پیشرفت، درمان بیماریها، بهتر و راحت زندگی کردن و … انسانها توجیهی است نامعقول که فقط برای استیلاء فرهنگ سیاسی استبداد دینی به کار برده میشود و همچون سپری جلوی نفوذ افکار آزاد از تعصب را د زندگی مردم بکار گرفته میشود.
با مهر
اکبر کریمیان
۹ مرداد ۱۳۹۵- ۲۰۱۶/۰۷/۳۰
karimian.akbar@gmail.com
۱- برای درک بهتر ساختاری آن پیشنهاد می شود به “کتاب ولایت فقیه و جهاد اکبر” آیت الله خمینی مراجعه نمایید.
۲- شاره به آیه ۳ و ۴ سوره قیامت: ” أَ یحَْسَبُ الْانسَانُ أَلَّن نجَّْمَعَ عِظَامَهُ ــ بَلىَ قَادِرِینَ عَلىَ أَن نُّسَوِّىَ بَنَانَه ؛ آیا انسان گمان می کند که استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد، آری ما قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنیم “.
۳- اشاره به آیات سوره المؤمنون: ۱۲ – ۱۴ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَهٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آَخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ما انسان را از عصاره ای از گل آفریده ایم . سپس او را به صورت نطفه ای در آورده ودر قرار گاه استوار جای می دهیم. سپس نطفه را به صورت لخته خونی،واین لخته خون را به شکل قطعه گوشت جویده ای،واین تکه گوشت جویده را بسان استخوان ضعیفی در می آوریم وبعد بر استخوان گوشت می پوشانیم واز آن پس او را آفرینش تازه ای بخشیده وپدیده دیگری خواهیم کرد،والا مقام ومبارک خداوند است که بهترین اندازه گیرندگان وسازندگان است.
۴-
The Telegram Iran: Expat source’s information and views on Mojtaba Khamenei…
http://www.telegraph.co.uk/news/wikileaks-files/london-wikileaks/8304719/IRAN-EXPAT-SOURCES-INFORMATION-AND-VIEWS-ON-MOJTABA-KHAMENEI-AND-THIS-SOURCES-PITCH-FOR-USG-FUNDS.html
این مطلب در تاریخ ۹ مرداد ۱۳۹۵ نوشته شده است.
موج سبز