نوشته زیر با تغییراتی جزئی متن یک سخنرانی است که در سمیناری به مناسبت دومین سالگرد تاسیس «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران»، به تاریخ ۱۹ آوریل ۲۰۲۵ ایراد شد.
با درود به حضار محترم و با سپاس فراوان از شرکت شما در این سمینار.
من جمشید خونجوش هستم و در این بخش درباره موقعیت بینالمللی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران صحبت خواهم کرد.
در اینجا من قصد ورود به جزئیات مذاکراتی که در حال حاضر میان حکومتهای ایران و آمریکا در جریان است، را ندارم، زیرا از آنجا حرکت میکنم که شما از این مذاکرات توسط وسایل ارتباط جمعی مطلع هستید. من عمدتاً تلاش خواهم کرد به موضوع سیاست خارجی جمهوری اسلامی از منظر کلیتری بپردازم تا بتوان گره اصلی مذاکرات کنونی را تشخیص داد.
در ابتدا توضیح مختصری درباره نظم جهانی خواهم داد و در ادامه در رابطه با آن به سیاست خارجی جمهوری اسلام و مذاکرات کنونی میان ایران و آمریکا خواهم پرداخت.
در رابطه با نظم جهانی میتوان گفت که این نظم در حال حاضر در یک شرایط برزخی بسر می برد. یعنی اینکه نظام تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا عملاً فروپاشیده و جهان وارد روند گذار به یک نظم چند قطبی شده که شکل نهایی آن هنوز نامشخص است.
مهمترین نشانههای چنین روندی، تلاطمات و هرج و مرج عظیمی است که در دنیا شاهد آن هستیم، همچون تجاوز روسیه به اوکراین، جبهه های متفاوت جنگ در خاورمیانه، اختلافات سرزمینی در دریای جنوبی چین و تنش بر سر موضوع تایوان، و اخیراً ادعاهای توسعه طلبانه دونالد ترامپ درباره کانادا، پاناما و گرینلند
مهمترین ویژگی این روند گذار، سیال شدن ساختار سیستم امنیتی و ژئوپلیتیکی نظام بینالملل و رقابتها جهت باز تعریف مناطق نفوذ ژئوپلیتیکی و حتی جغرافیایی است.
در اینجا تنها پای قدرتهای بزرگ در میان نیست، بلکه حتی قدرتهای کوچکتر نیز ممکن است وارد چنین بازی شوند. نمونههای پیش روی ما، رقابتهای خونین قدرتهای خارجی در کشور لیبی بعد از سقوط معمر قذافی یا رقابت ترکیه و اسرائیل در سوریه بعد از سرنگونی رژیم بشار اسد است.
تجارب تاریخی نشان میدهند که طی چنین دورانهای گذاری تا هنگام حاکم شدن یک نظم شکل گرفته و مستقر، جهان می تواند آبستن حوادثی بسیار سهمگین و ویرانگر حتی تا حد جنگهای جهانی باشد.
در این باره که پس از استقرار نظم چند قطبی، خطوط اصلی و نیروهای تعیین کننده آن چه خواهند بود، نظر واحدی وجود ندارد، اما نظر غالب این است که اتحادها و بلوک بندی های ثابت به مانند نظمهای پیشین، مثلا مشابه پیمان ناتو یا ورشو، کمتر معمول بوده و نرم غالب، اتحادهای موقت بر سر موضوعات مشخص خواهد بود. در زمینه نیروهای تعیین کننده نظم چند قطبی، یک فرضیه که برخی متخصصان صاحب نام امور بینالملل، از جمله پروفسور بازنشسته دانشگاه هومبولت برلین، هرفرید مونکلر، مطرح میکنند یک نظم پنج قطبی متشکل از آمریکا، چین، روسیه، اتحادیه اروپا و هند است. این موضوع بحث خاص خود را میطلبد.
این دوران گذار به طور همزمان دربرگیرنده تهدیدها و فرصتها برای کشورهاست. تنها آنهایی قادرند در این روند از گزند تهدیدهای بیشمار و پرخطر در امان بمانند و حتی از فرصت های موجود در آن بهره ببرند، که دولتهای آنها مصالح ملی، تضمین امنیت کشور و تأمین نیازهای حیاتی ملت خود را قطبنمای سیاست خارجیشان قرار میدهند.
در همین چارچوب میتوان به سیاست خارجی جمهوری اسلامی پرداخت. سیاستی که طی ۴۶ سال حیات این حکومت نه در خدمت مصلح ملی ایران بوده، نه در خدمت تامین امنیت کشور و نه در خدمت تامین نیازهای حیاتی ملت ایران، بلکه صرفاً بر اساس یک ایدئولوژی بنیادگرای شیعی ضد لیبرال دموکراسی و ضدغربی تدوین و به گونهای ماجراجویانه به پیش برده شده است.
در واقع حکومت دینی انحصارطلب، و اقتدارگرای مبتنی بر حاکمیت ولایت فقیه در عرصههای داخلی و خارجی سیاست هایی اتخاذ کرده که در پیوندی دیالکتیکی با یکدیگر قرار دارند: در داخل ضد لیبرال دموکراسی و درخارج ضد غربی-آمریکایی. بدون فهم این پیوند تنگاتنگ، تشخیص تغییرات ضرور در سیاستهای حکومتی ایران جهت برون رفت از بحرانهای کنونی ناممکن است.
بر زمینه این نکات میتوان به توضیح مذاکرات اخیر هستهای پرداخت.
جمهوری اسلامی متاسفانه عمدتاً بر دو عنصر به عنوان بازدارندگی در مقابل دنیای خارج اتکاء داشته است. یکی گروههای حامی یا نیابتی و کشورهای تحت نفوذ، تحت عنوان «محور مقاومت» و دیگری برنامه هستهای.
حتی اگر باور کنیم که جمهوری اسلامی هنوز قصد ساختن بمب اتمی را ندارد، اما به طور قطع میتوان گفت که این ابزاری است در جهت بازدارندگی، یعنی برگی در دست حکومت، جهت ساختن چنین بمبی در زمان تنگنا. تاکنون چندین مقام جمهوری اسلامی این را به صورت تهدید بیان کردهاند.
درباره اینکه آیا سلاح هستهای واقعاً یک نیروی بازدارندگی قابل اتکا میباشد ، اما و اگر زیادی وجود دارد، زیرا که سرنوشت حکومتها عمدتا در درون کشور خود و بدست ملت شان رقم می خورد تا از خارج، همانطور که مورد اتحاد جماهیر شوروی نشان داد.
در پرانتز، شاید نتیجه گیری درست این باشد که حکومت اسلامی برنامه هستهای را که برای مردم ایران به جز دردسر چیز دیگری نداشته، در عمل جهت حفظ قدرت خود علیه ملتش می خواهد.
هر چه هست، آشکار شدن برنامه هستهای، در تشدید فشارهای سیاسی و تحریمهای فلج کننده اقتصادی علیه ایران نقش محوری داشت.
این موضوع چنان تنشی در مناسبات بینالمللی ایران ایجاد کرده که بر روی همه امور سیاسی، دیپلماتیک، امنیتی و بهویژه اقتصادی و تجاری کشور سایه سنگینی انداخته و معیشت مردم، منافع ملی کشور و امنیت آن را به گروگان گرفته است.
به دلیل گسترش ابر بحرانهای اقتصادی – اجتماعی و تهدیدات نظامی خارجی علیه کشور، دولت حسن روحانی با موافقت علی خامنهای موفق شد در ژوئیه سال ۲۰۱۵، معاهده برجام را با گروه موسوم به ۵+۱ منعقد کند.
عمده کشورهای عربی همجوار ایران و اسرائیل به دلایل متفاوتی مخالف این معاهده بودند و در جهت ناکامی آن تلاش میکردند.
به نظر من، این معاهده حاوی توافقی نانوشته میان طرف ایرانی و آمریکایی بود در جهت گسترش روابط اقتصادی و نهایتاً سیاسی بین دو کشور. حسن روحانی آن را با ظرافت به «برجام ۲» توصیف کرد. اما مخالفت علی خامنهای و هسته سخت قدرت با این قرائت، برجام را عملاً از نفس انداخت.
اگرچه مخالفت کشورهای عربی و اسرائیل با برجام در شکست آن کم اهمیت نبود، به نظر من اما دلیل اصلی شکست برجام و خروج دونالد ترامپ از آن عدم حل موضوع عادی سازی روابط بین ایران و آمریکا بود. بدون «برجام ۲» در واقع این معاهده شانس موفقیت نداشت.
با به قدرت رسیدن مجدد دونالد ترامپ، او ضمن تهدید به اقدام نظامی علیه تاسیسات هستهای ایران، حل اختلافات بین ایران و آمریکا از طریق دیپلماسی را به عنوان یکی از اولویتهای دولت خود اعلام کرده. در این میان یک سری پیامها و نامهها بین ایران و ایالات متحده رد و بدل شد.
این در شرایطی است، که حکومت ایران در درون کشور با ابر بحرانهای بزرگ اقتصادی، اجتماعی، زیستمحیطی و تامین انرژی و آب، اعتراضات معیشتی و مدنی اقشار مختلف مردم و مقاومت زنان در برابر سیاستهای فرهنگی آن روبروست.
علاوه بر این، در پی تحولات بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ «محور مقاومت» جمهوری اسلامی ضربهای اساسی خورده و عملاً فروپاشیده است. در نتیجه موازنه قوا در منطقه کاملاً به ضرر جمهوری اسلامی دگرگون شده است.
مجموعه این عوامل، به مذاکرات کنونی بین نمایندگان دو کشور و باز شدن پنجرهای به سوی دیپلماسی منجر شده است.
با فرض اینکه حکومت ایران این دور از مذاکرات را که شاید آخرین فرصت برای حل صلح آمیز مسئله هستهای ایران باشد، صرفا جهت وقت کشی به پیش نخواهد برد، درسهای حاصل از روند انعقاد برجام نافرجام آموزنده خواهند بود:
یعنی
مسئله اصلی میان ایران و آمریکا موضوع برقراری روابط عادی و رسمی است. در صورت توافق دو کشور بر سر این صورت مسئله، یافتن راهحلهای فنی جهت حل مشکل هستهای و پیدا کردن فرمولهای مرضیالطرفین برای حل دیگر موضوعات مورد مناقشه، حتی اگر زمانبر، پیچیده و دشوار باشد، اما قابل دسترسی خواهد بود.
دیگر اینکه، حتی در صورت یک توافق محدودتر صرفاً بر سر موضوع هستهای، راه حل برجامی دیگر ممکن نیست، زیرا که ایران در موقعیتی بمراتب ضعیف تر نسبت به مذاکرات برجام قرار دارد.
علاوه براین، همچون برجام، شکننده و ناپایدار خواهد بود، چونکه مخالفان برجام، با آن نیز موافقت نکرده و در جهت ناکامی آن تلاش خواهند کرد.
و از همه مهمتر چنین توافق محدودی چندان دستاوردی برای حل ابر بحرانهای ایران ندارد. تنها راه برونرفت از شرایط دشوار کشور تبدیل ایران به یک عضو متعارف جامعه جهانی است و این هم تنها از طریق برقراری مناسبات رسمی با ایالات متحده امکان پذیر است.
و last but not least، برونداد مذاکرات هستهای با آمریکا جایگاه و موقعیت ایران را در دوران گذار نظم بینالمللی تعیین خواهد کرد. به قول آقای جواد ظریف، ایران یا پشت میز است یا روی میز.
به دلیل پیوند تنگاتنگ دیالکتیکی پیش گفته بین عرصههای سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی، یک موضوع کلیدی دیگر در این میان چگونگی تاثیر متقابل این دو عرصه بر یکدیگر است.
حصول یک توافق همه جانبه با ابعادی بزرگ در عرصه سیاست خارجی، نمی تواند بر امر سیاست در عرصه داخلی بی تاثیر باشد. در اینصورت، راهبردها و رویکردهای سیاسی این عرصه مستلزم تغییرات ژرفی خواهند بود که متناسب با آن، رهبران و کارگزاران سیاسی خاص خود را می طلبد. آیا حکومت آمادگی آن را دارد؟
موضوع را نیز می توان به صورت دیگری مطرح کرد: با رهبری و ساختار سیاسی کنونی، آیا موفقیت در گفتگوهای هستهای و رسیدن به یک راهحل همهجانبه با ایالات متحده ممکن است؟ یا اینکه در ابتدا نیاز است به تغییراتی پایهای در این عرصه؟ همینطور، اینکه آیا در این روند حتی حل موضوع جانشینی نیز ضروری است؟
به نظر من پاسخ به این سوالات به دلیل دیالکتیک پیچیده موضوع، کار آسانی نیست و در واقع ما در اینجا با مسئله معروف « اول مرغ یا تخم مرغ» روبرو هستیم. روند حوادث و «موش نقب زن تاریخ» نشان خواهند داد که پاسخ درست چیست.
اما از هم اکنون با قاطعیت می توان گفت که ایران در برابر تحولات ژرف و بزرگی قرار گرفته، حالا اگر مرغ اول بوده باشد یا تخم مرغ.
با این توضیح به سخنان خود خاتمه میدهم و سپاسگزار شما هستم، بابت توجه تان.
جمهوری April 24, 2025