در ستایش جنبش بی‌رهبری؛ پاسخ به یک نقد کلاسیک – حمید آصفی


مقدمه: وقتی گذشته، آینده را به گروگان می‌گیرد
نقدی که اخیراً بر مقاله «زیر پوست شهر» * وارد شده، حاوی نگرانی‌های قابل تأملی‌ست. نویسنده‌ی آن، با نگاهی کلاسیک به تجربه‌های انقلاب مشروطه و جنبش‌های اعتراضی دهه‌های اخیر، ما را به تکرار مدلی فرامی‌خواند که آزموده شده، شکست خورده، و هزینه‌های هنگفتی برای ملت به‌جای گذاشته است. هدف این مقاله، نه انکار ضرورت انسجام، بلکه بازتعریف آن در چارچوبی نوین است: جنبش بی‌رهبری، نه به معنای بی‌راهبردی، بلکه به‌منزله واکنشی هوشمندانه به شرایط خاص ایران امروز.
فصل اول: افول الگوی کلاسیک انقلاب‌ها
در نقدی که ارائه شده، سؤال اصلی این است: «آیا انقلابی بدون رهبری متمرکز به پیروزی می‌رسد؟» پاسخ، بستگی دارد به اینکه چه تعریفی از «پیروزی» داشته باشیم. اگر هدف، صرفاً تصاحب قدرت سیاسی با الگوی ۱۹۱۷ روسیه یا ۱۹۷۹ ایران باشد، آری، رهبری متمرکز ضرورتی تاریخی بوده است. اما اگر هدف، بازتعریف رابطه‌ی دولت و ملت، و گذار به نظمی دموکراتیک، پاسخ متفاوت خواهد بود.
مدل‌های کلاسیک انقلاب، اغلب پس از پیروزی به دیکتاتوری‌های جدید ختم شده‌اند. تمرکز قدرت، حتی در لباس انقلاب، همان بیماری مزمنی‌ست که ما از آن در رنجیم. بنابراین، تأکید ما بر جنبش‌های افقی و شبکه‌ای، نه از سر ساده‌انگاری، بلکه برای گریز از چرخه‌ی بازتولید استبداد است.
فصل دوم: بی‌رهبری، اما نه بی‌راهبردی
در نقد یادشده، از «نبود نقشه راه» در جنبش‌های اخیر سخن رفته است. اما باید پرسید: آیا نقشه راه، لزوماً باید در قالب مانیفست‌های حزبی یا شعارهای چکشی ارائه شود؟ آنچه ما از آن به عنوان «راهبرد اجتماعی» یاد می‌کنیم، در واقع مجموعه‌ای از کنش‌های به‌هم‌پیوسته است که با هدف تضعیف سازوکارهای سرکوب و بازسازی همبستگی ملی طراحی شده‌اند:
کمپین‌های آگاهی‌بخش علیه تبعیض جنسیتی
اعتصابات معلمان و کارگران با مطالبات مشخص
بازتولید رسانه‌های مستقل از دل سانسور
مدارس زیرزمینی و آموزش‌های مدنی موازی
اینها همه قطعاتی از یک نقشه راه‌اند؛ نقشه‌ای که نه در اتاق‌های فکر، بلکه در خیابان، خانه، مدرسه و شبکه‌های اجتماعی ترسیم می‌شود.
فصل سوم: رهبری پراکنده، عقلانیت جمعی
منتقد محترم، از ناهماهنگی نیروهای خیابانی گلایه دارد و نتیجه می‌گیرد که بدون رهبر متمرکز، نمی‌توان از پراکندگی گذشت. اما این‌جا دقیقا همان‌جاست که درک جدید از سیاست وارد می‌شود. در دنیای شبکه‌ای امروز، هماهنگی لزوماً از رأس هرم قدرت آغاز نمی‌شود، بلکه می‌تواند نتیجه تعامل هوشمند هزاران کنشگر مستقل باشد.
جنبش ژینا، با وجود نداشتن رهبری واحد، نمونه‌ای بود از ظهور عقلانیت جمعی. تصمیمات استراتژیک در آن، نه از طریق فرمان، بلکه از مسیر مشارکت گسترده، الگوبرداری، و بازخورد سریع گرفته می‌شد. اگر چنین مدلی هنوز به پیروزی نرسیده، نه از سر بی‌برنامگی، بلکه به دلیل شدت سرکوب و فضای بسته سیاسی‌ست.
نکته مهمی که باید به آن افزود این است که جنبش‌های اجتماعی و سیاسی، اگر به تداوم خود ادامه دهند، خواه‌ناخواه زمینه‌ساز برآمدن رهبران و سازمان‌های سیاسی معتبر می‌شوند. رهبری، برخلاف تصور کلاسیک، امری از پیش موجود نیست؛ بلکه در خلال جوشش و شکل‌گیری جنبش‌ها، از دل خود جامعه سر برمی‌آورد. در نهایت، اگر قرار است انتقال قدرتی مسالمت‌آمیز و مؤثر رخ دهد، ناگزیر باید حاکمیت با یک ساختار سیاسی منسجم و مجموعه‌ای از رهبران منتخب جامعه وارد گفت‌وگو شود. اما شکل‌گیری آن بدنه رهبری، محصول مسیر کنشگری مدنی و نه شرط آغاز آن است.
فصل چهارم: تخیل انقلابی یا واقع‌بینی نوین؟
در پایان نقد، نگارنده با طعنه می‌نویسد که دیدگاه ما یادآور سوسیالیست‌های تخیلی قرن نوزدهم است. اما باید پرسید: آیا تصور وجود رهبران حرفه‌ای، معتمد، و بی‌خطا در شرایط فعلی ایران، خود تخیل‌آمیزتر نیست؟
رهبرانی که مردم به آن‌ها اعتماد کامل داشته باشند، نه از آسمان می‌آیند و نه در شرایط سانسور و سرکوب پرورش می‌یابند. راه تربیت چنین رهبرانی، همین فرایند تدریجی توانمندسازی اجتماعی‌ست؛ همین شبکه‌هایی که شما «بی‌سر» می‌نامید، اما در واقع مغزهایی متصل به هم‌اند.
نتیجه‌گیری: تاریخ، نه تکرار، بلکه تکامل است
هیچ‌کس منکر ضرورت هماهنگی، انسجام و راهبرد نیست. اما تفاوت ما با دیدگاه کلاسیک در این است که این الزامات را در شکل‌های نوین می‌جوییم. جنبش بی‌رهبری، به معنای فقدان مسئولیت نیست؛ بلکه دعوتی‌ست به بازآفرینی سیاست، به‌جای تکرار تراژدی‌های گذشته.
ایران آینده، نه با نجات قهرمانانه‌ی یک فرد، که با بیداری تدریجی یک ملت ساخته خواهد شد.

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

*)   زیر پوست شهر: جنبش خاموشی که آینده ایران را می‌سازد
تحلیل و نگارش: حمید آصفی
بازی با آتش در میانه میدان مین
جهان نگران جنگ است، رسانه‌ها از مذاکرات اتمی می‌گویند، اما آن‌چه در سایه این هیاهو نادیده گرفته می‌شود، خیزش آرام جامعه‌ای است که از چهار دهه سرکوب، سیاست‌های ویرانگر داخلی، و تهدیدهای خارجی جان به لب رسیده است. جنگ یا صلح؟ این پرسشِ اشتباهی است. مسیر واقعی تغییر، نه در میز مذاکره عمان و نه در پایگاه‌های نظامی، بلکه در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران، در اعتراضات خاموش کارگران معادن، در کلاس‌های زیرزمینی زنان، و در شبکه‌های اجتماعی نسل جوانی جریان دارد که آینده را پیش از موعد می‌سازند.
توهمِ بمب و تحریم؛ داروی خواب‌آوری به نام «راه‌حل بیرونی»
تحلیل‌های رایج، ایران را میدان نبرد دو نیرو ترسیم می‌کنند: حکومتی ایدئولوژیک در داخل، و فشارهای بین‌المللی در خارج. اما این دوگانگی دروغی بزرگ است. تحریم‌ها و تهدیدهای نظامی، تاکنون همچون اکسیژنی برای نظامی عمل می‌کنند که بقای خود را در «دشمن‌سازی» می‌جوید. هر بمبی که در خیال دشمنان فرود می‌آید، نخستین قربانی‌اش نه قدرت حاکم، بلکه نهادهای خودجوشی است که دهه‌هاست در زیر خاکستر سرکوب جوانه می‌زنند.
آمارهای غیررسمی نشان می‌دهد ۶۷ درصد از اعتراضات ایران در پنج سال اخیر، نه حول محور سیاست خارجی، بلکه درباره معیشت، محیط زیست، و حقوق صنفی بوده است. این‌جاست که پارادوکس مرگبار آشکار می‌شود: فشار اقتصادی ناشی از تحریم‌ها، انرژی جامعه را به جای متمرکز کردن بر تغییر ساختاری، صرف بقای روزمره می‌کند.
انقلابِ بی‌صدا؛ وقتی تغییر لباس جنسیت می‌پوشد
جنبش‌های اجتماعی ایران امروز، نه در شعارهای آتشین که در عملِ روزمره متولد می‌شوند. زنانی از نسل دهه هشتاد که با نبوغ خود، قفل و بن بست های حکومت را می‌شکنند؛ معلمان و پرستارانی که اعتصابات پراکنده را به زنجیره‌ای از همبستگی ملی تبدیل می‌کنند؛ جوانانی که با دوربین‌های موبایل، شکنجه‌گاه‌های خیابانی را افشا می‌کنند. این‌ها نه «اپوزیسیون» که بدنه اصلی جامعه‌اند؛ نیروهایی که بدون نیاز به رهبری متمرکز، نقشه راه تغییر را ترسیم می‌کنند.
نکته کلیدی اینجاست: این جنبش‌ها نه تنها ضد «حکومت» که ضد «حکومت کردن» به شیوه کنونی‌اند نیز هستند. آن‌ها خواهان بازتعریف مفهوم قدرت‌اند، نه تصاحب آن صرف فیزیکی آن.
پایان نمایش دو پرده‌ای؛ وقتی دیوارهای موازی فرو می‌ریزند
حکومت ایران و بازیگران خارجی، هر دو در نمایشی شرکت دارند که گویی رقیبان همیشگی‌اند. اما واقعیت این است که هر دو بر سر یک نکته توافق نانوشته دارند: نادیده گرفتن اراده جامعه ایران. یکی با سرکوب خیابانی، دیگری با تحریم‌های کور. نتیجه؟ میدانی که باید عرصه نبرد برای آزادی و عدالت باشد، به صحنه جنگ نیابتی بدل شده است.
وقتی تاریخ با پاهای بی‌صدا می‌دود
تهدید به جنگ، تحریم، و مذاکره، همگی حواس جهان را از واقعیت اصلی منحرف می‌کنند: ایران در حال تجربه یک دگردیسی ژرف اجتماعی است که نه در قالب‌های سنتی انقلاب، که با جنبش‌های اجتماعی و در قالب بازتعریف رابطه شهروند و حکومت به مفهوم عام ،جریان دارد. این دگردیسی، در عمل روزمره و تدابیر خلاقانه‌ای جریان دارد که جامعه از پایین می‌سازد، بی‌آن‌که نیازمند نسخه‌پیچی قدرت‌های بالا باشد.
هر بمبی که افتد، هر تحریمی که تشدید شود، تنها زمان این تحول را به عقب می‌اندازد. آینده از آن جامعه‌ای است که می‌آموزد بدون تکیه بر «ناجی» ــ چه داخلی، چه خارجی ــ خود ناجی خویش باشد. این راهی است پر از خار، اما تنها مسیر ممکن. تاریخ ثابت کرده است: بزرگ‌ترین انقلاب‌ها، آن‌هایی‌اند که پیش از وقوع، کسی باور نمی‌کرد ممکن باشند.

 

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است