“بی احترامی شنیع به مزار دکتر غلامحسین ساعدی و پیامد‌های جنجالی آن” مصاحبه علیرضا اکبری (نشریه اندیشه پویا)   با دکتر همایون کاتوزیان


 س – به‌ تازگی شاهد جنجال‌های فراوانی حول محور زندگی و کارنامه‌ی غلامحسین ساعدی بودیم. ماجرا با ‏بی‌احترامی به قبر او آغاز و با هواداریِ تمام‌ قد همفکران فرد توهین ‌کننده از این عمل در شبکه‌های مجازی به کنشی ‏گفتمانی تبدیل شد. به نظر می‌رسد این اتفاقات پیامد مصاحبه‌‌ای بود که از پرویز ثابتی منتشر شد و پیامدش ‏منکوب کردن بسیاری روشنفکران مخالف سلطنت پهلوی در سال‌های پیش از انقلاب بود. پیش از این ‌که به ‏شخصیت و نگاه سیاسی ساعدی بپردازیم، می‌خواستم بدانم که شما چه حسی نسبت به این ماجرا داشتید و چه ‏برداشتی از آن دارید؟ ‏
 ج – شما گفتید که یک سلطنت طلب به مزار ساعدی ادرار کرده و فیلم ان را منتشر کرده است. در وهله ‌ی اول باید ‏بگویم چنین کاری بسیار شنیع است و هر کسی علیه هر کسی این کار را انجام داده باشد فرقی نمی‌‌کند‎.‎‏ چنانکه صادق ‏خلخالی کلنگ برداشت و مقبره رضا شاه را ویران کرد ولی اقلا تا آنجا که می‌دانیم آن عمل شنیع را مرتکب نشد. کسی ‏که امروز این کار را انجام می‌‌دهد فردا اگر قدرتش را داشته باشد هر کاری از دستش بر می‌آید. مثلا فردا ممکن است ‏اسلحه به دست بگیرد و مردم را کنار دیوار به خط کند. من خودم پیش از انقلاب از منتقدان جریان‌های چپ بودم و در ‏جریان انقلاب هم اهل تظاهرات و شعار و فعالیت‌های آنچنانی نبودم. من حتا چند روز بعد از بیست‌ و دوم بهمن ۱۳۵۷، ‏‏«کمیته‌ی دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران» را در لندن تشکیل دادم، و آن وقتی بود که کلمه‌ی حقوق بشر از نظر ‏بسیاری سیاه بود و چیزی نبود جز توطئه‌ی کارتر برای پیشبرد امپریالیسم در ایران. بله، می‌شود برخی روشنفکران را زیر ‏سؤال برد از این ‌جهت که دنباله‌رو مردم بودند. اینکه داوری ما درباره‌ی رفتار توده‌ی مردم چیست، بحث دیگری است، ‏ولی آن‌هایی که در فعالیت‌های انقلابی حضور داشتند، و حالا مخالفان به آنها پنجاه و هفتی‌ها می‌گویند عموم ملت ‏ایران بودند. این‌ که قابل کتمان نیست. ‏
 س – از سوی مقابل، برخی واکنش‌‌های فعالان چپ نسبت به این حادثه نیز انتقاد برانگیز شد. مثلاً علی‌اکبر ‏معصوم‌بیگی در پی این واقعه نوشت: «با فاشیست سلطنت‌طلب بحث نکن. سر کثیفش را با اولین سنگفرش آشنا ‏کن!»‏ ج – بله، انگار ما درجا می‌زنیم. این رفتارها از هر دو سو نشان عقب‌ماندگی ماست. وقتی فضا رادیکال می‌شود اصلاً ‏نمی‌شود با کسی حرف زد؛ و این جو متأسفانه بسیار مأیوس‌ کننده است. آدم دچار یأس می‌شود. این همان چیزی است ‏که من اسمش را سیاستِ حذف (‏Politics of Elimination‏) گذاشته‌ام. هر دسته‌ای می‌خواهد دسته‌ی دیگر را حذف ‏کند تا به تصور خودش یک بهشت برین ایجاد شود. ولی در نهایت همه‌شان سرخورده خواهند شد. این نوع مناقشات ‏نشان می‌دهد هنوز سیاست حذف در عرصه سیاسی ایران مسلط است. ‏
 س – شما ساعدی را از نزدیک دیده بودید. خاطراتی از او دارید که مبین مشی روشنفکری‌اش باشد؟ ‏
 ج – من و ساعدی دوستان مشترکی داشتیم. آن ‌وقت‌ها من لندن بودم و ساعدی تهران بود، اما همیشه مجله‌ی الفبا را ‏برایم می‌فرستاد. آخرین باری که قبل از انقلاب به ایران آمدم تابستان ۱۳۵۶ بود و تا ۲۴ سال بعد از آن به ایران نرفتم.. در ‏آن سفر ساعدی را خانه‌ی یکی از دوستان مشترک‌مان دیدم. زمانی بود که جنبش انقلابی شروع شده بود و نامه‌ی کانون ‏نویسندگان به هویدا برای احیای کانون نوشته شده بود و ساعدی هم نامه را امضا کرده‌ بود.
دیدار بعدی‌مان در لندن بود ‏که شاملو آمده بود و می‌خواست روزنامه‌ی ایرانشهر را دربیاورد و اول هم سراغ من آمد که سردبیر شوم ولی نپذیرفتم ‏چون می‌دانستم آن‌ها می‌خواهند نشریه‌ای با موضعی افراطی دربیاورند. ساعدی هم آمده بود لندن و در ایرانشهر یک ‏ستونی داشت در مورد سانسور در ایران و تاریخ سانسور را از زمان ناصرالدین شاه بررسی می‌کرد؛ که یک کمی هم در ‏آن شرایط نوشتن چنین ستونی خنده دار می‌نمود.
در آن دوره که دکتر غلامحسین صدیقی شروع کرده بود به مذاکره با ‏شاه، برخوردی هم بین من و ساعدی پیش آمد. تقریبا تمام ملت با صدیقی دشمن شده بودند و شنیده می‌شد روزی ‏دویست‌ــ‌سیصد تلفن به خانه‌ی صدیقی می‌شود و به او بد و بیراه می‌گویند. یکی از اعضای شورای مرکزی جبهه‌ی ملی ‏هم رفته بود منزل صدیقی و گریه‌کنان خواسته بود صدیقی دست از مذاکره با شاه بردارد. درست در همین اوضاع و ‏احوال ساعدی هم یک مقاله در ایرانشهر نوشت علیه صدیقی و آخر مقاله هم نوشته بود که امیدواریم صدیقی تتمه‌ی ‏آبرویش را نریزد. من عصبانی شدم و تلفن زدم به او و داد و فریاد کردم که صدیقی چه آبروریزی‌ای کرده که حالا بخواهد ‏تتمه‌اش را بریزد. ساعدی گفت آخر صدیقی میخواهد انقلاب را ترمز کند. هرچه بود، به قول صاحب اسرار التوحید آن ‏داوری به الفت مبدل شد و میانه‌مان به هم نخورد.
بار آخری که ساعدی را دیدم بعد از انقلاب بود که آمده بود پاریس. او ‏را در پاریس دیدم، که خیلی حالش بد بود. افسردگی شدیدی داشت، مثل ماهی‌ای که از آب بیرون افتاده باشد. مقداری ‏انگلیسی می‌دانست ولی فرانسه بلد نبود و این هم یک مشکل دیگر شده بود. فراموش نکنیم که ساعدی تقریبا اولین و ‏مسلما بهترین نمایش نامه نویس ایران بود. داستان کوتاه هم می‌نوشت. از “گاو” او مهرجوئی فیلم خیل ی موفقی ‏ساخت. اشتباهات سیاسی‌اش به کنار هنرمند قابل و برجسته‌ای بود.‏
 س – با بالاگرفتن ماجرای ساعدی دو بخش از مصاحبه‌های قدیمی ساعدی برجسته شده است. یکی جایی که ‏می‌گوید باید بر سر خانواده‌ی پهلوی هم همان بلایی می‌آمد که بر سر رمانف‌ها بعد از انقلاب اکتبر آمد و جای ‏دیگری که می‌گوید به چریک‌های فدایی کمک می‌کرده است و برای‌شان دو آمبولانس خریده و اسلحه تهیه کرده ‏است. جای دیگری هم در نوشته‌هایش هست که می‌گوید هر یک از چریک‌ها که کشته می‌شد برایش یک داستان ‏کوتاه می‌نوشته است. نظرتان درباره‌ی این کنش‌ها و سخنان ساعدی چیست؟ و به ‌نظر شما روشنفکرانی مثل ‏ساعدی به دنبال چه نوع آلترناتیوی برای رژیم شاه بودند؟ ظاهراً بسیاری از ایده‌های آن‌ها مثل ضدیت با امپریالیسم ‏و ضدیت با سرمایه‌دارها تا حدودی پس از انقلاب در دستور کار قرار گرفت. ‏
 ج – اولاً باید گفت نه بر سر خانواده‌ی تزار باید چنین بلایی می‌آمد و نه بر سر هیچ خانواده‌ی دیگری. اصلا کشتن هیچکس ‏روا نیست. اینها ناشی از تفکر ایدئولوژیک است. در مورد خرید اسلحه و امکانات هم برای من که مورخ تحلیلی هستم ‏این ‌چنین مواضعی عادی است، چون تضاد ملت با دولت و حکومت در تاریخ ایران سابقه‌ای طولانی دارد. آحاد ملت ‏ایران تا وقتی که شوروی و عراق با شاه دشمنی می‌کردند طرفدار و شنونده‌ی رادیوی این رژیم‌ها بودند وضع طوری بود ‏که ساواک برای اینکه روشنفکران را پیش مردم خوار کند با پس گردنی آنها را پای تلویزیون می‌آورد که از عراق بد گوئی ‏کنند. با ساعدی هم این کار را کردند.. اگر بخواهیم معضل تضاد دولت و ملت را حل کنیم باید آن ‌را به ‌مثابه یک بیماری ‏اجتماعی نگاه کنیم و به سراغ درمانش برویم. اما مواضع امثال ساعدی، در کلیت، ناشی از فریبندگی ایدئولوژی بود. ‏عبارت «آزادی‌های بورژوائی» را چه ‌کسانی باب کردند؟ البته این فقط مختص ایران هم نبود. همین را به آزادی‌هائی که ‏خودشان در غرب از آن برای فعالیت سیاسی , تظاهرات و غیره بهره می‌بردند نیز نسبت می‌دادند. آزادی‌های بورژوائی ‏‏! در فضای بعد از انقلاب که مسئله‌ی رقابت بین نیروهای مذهبی و چپ مطرح بود، خیلی از برنامه‌های گروه‌های چپ ‏خودبه‌خود در دستور کار نیروهای مذهبی قرار گرفت. مثلا حزب توده برچسب لیبرال را به مثابه فحش و ناسزا تحویل ‏دیگر انقلابی‌ها داد. ‏
 س – از نامه‌ها و روایت‌ها و مصاحبه‌هایی که از ساعدی باقی مانده پیداست که او بعد از انقلاب از عملکرد ‏گذشته‌اش پشیمان شد و خودش را نقد کرد. مثلاً فعالیت خودش در نوجوانی را زمانی که عضو سازمان مخفی ‏فرقه‌ی دموکرات بود و ضد مصدق فعالیت می‌کرد را نقد کرد. در گفت‌وگو با پروژه‌ی تاریخ شفاهی هاروارد می‌گوید: ‏‏«زمان انقلاب من تبدیل شدم به یک روزنامه‌نویس. هر روز در کیهان و اطلاعات و آیندگان و همه‌ی روزنامه‌ها مقاله ‏می‌نوشتم. غلط می‌کردم. من چرا قصه ننوشتم؟» ‏ ‏
ج – این‌ها یک بهشت برینی را برای خودشان تخیل کرده بودند که بعد دیدند محقق نشد و بنابراین شروع کردند به انتقاد ‏از خود. یادم هست که در پاریس می‌گفت بعد از انقلاب با هرکس حرف می‌زدی با مشت می‌آمد جلو. انقلابی‌ها را ‏می‌گفت به خصوص چپ‌ها را. مثل خیلی‌ها دچار یک نوع دوگانگی شده بود. از یک طرف از سقوط شاه خوشحال بود ‏و از یک طرف از این تجربیات جدید ناراضی بود. این باعث اغتشاش ذهنی و در نهایت آن فرجام تراژیکش شد. ‏ ‏ ‏
تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است